اولین قدر
دیشب اولین شب قدری بود که پسرکم درک میکرد...تمام شب بیداربود و تکون میخورد.یادم افتاد که پارسال شب قدر چقدر دعا کردم که امسال مادر شده باشم خدای مهربونم ممنونم که صدامو شنیدی...که همیشه میشنوی...که هیچوقت نگفتم داده ها و نداده هات رو شکر چون هرچی خواستم همیشه بهم دادی... خدایا انتظار خیلی سخته...تورو به حق این ایام عزیز هیچ پدر و مادری رو چشم انتظار فرشته کوچولوشون نذار...همونطور که مارو نذاشتی... ................................................ دیروز مهناز اومده بود خونمون.برای گل پسرم هم یه پیرهن شلوار آورده بود. دست گلش درد نکنه.هر وقت یکی از هم کلاسیام میاد تمام بعد زمان و مکان رو فراموش میکنم.حس میکنم تو ارومیه ام.هنوز...
نویسنده :
فاطمه مامی امیرحسین
17:33